خلاصه داستان: اکثر کودکان خیابانی به بیست سالگی نمی رسند. نمی توان گفت کسانی که آن را دیدند زندگی کردند. مواد مخدر، خشونت، گرسنگی... سرنوشت کودکان خیابانی یا زندان است یا قبر. پنج نفر از این کودکان مدیریت ...
خلاصه داستان: داستان سه خواهر و موانعی که باید بر آنها غلبه کنند گفته می شود. با ازدواج ترکان ابرهای تیره ای بر سر خانواده می چرخد و هیچ چیز مثل قبل نمی شود.
خلاصه داستان: اوزگه دختری که شش سال است بعنوان آشپز کار میکند و زندگی متوسط رو به پایینی داشته و آرات گیرایلی، ولیعهد یکی از ریشهدارترین و ثروتمندترین خانوادههای ترکیه با هم روبرو میشوند و خیلی زود عاشق هم شده و ازدواج میکنند. اوزگه با ورود به عمارت گیرایلیها، به یکباره از دنیای عشق به دنیای دسیسهها منتقل میشود. خشمهای ناگهانی شوهرش، جاهطلبی خواهرش و مرگ مشکوک ژاله، همسر آرات، مثل سایهای همیشه دنبال اوزگه خواهند بود…
خلاصه داستان: رویارویی بین اینسیلا، دستیار مطرود ناز و مته شروع به تغییر مسیر آینده ناز می کند، جایی که او همه چیز را با مته با اشتیاق سمی برنامه ریزی می کند.
خلاصه داستان: اینجی، خیره چشم خانواده اش، دانشجوی بورسیه در کالج اولوسوزلر است. او از همکلاسی خود و پسر صاحب مدرسه، مرت باردار می شود. زندگی دو جوان که برای امتحان دانشگاه آماده می شوند و به سمت رویاهای خود می دوند برای همیشه تغییر می کند. تغییر در زندگی فرزندان آنها نیز عمیقاً بر خانواده ها تأثیر می گذارد. مادر اینجی، سحر در همان مدرسه به عنوان سرایدار کار می کند. آنها برای فرزندانشان در دنیایی که با صلاح الدین ساخته اند، مبارزه می کنند. بزرگترین آرزوی آنها این است که دخترشان اینجی که همیشه باعث افتخار آنها بوده پزشک شود. تورگوت مالک و مدیر کالج اولوسوزلر است. ازدواج آنها با آیلین که او با فشار و ترس او را سرکوب می کند مانند یک پروژه است. با وجود اینکه آیلین بخشی از این پروژه است، اما حاضر است برای فرزندانش هر گونه فداکاری انجام دهد. این یک موضوع کنجکاوی است که نوزاد متولد نشده چه تأثیری بر دو جوان و خانواده آنها خواهد گذاشت.
خلاصه داستان: سننت که سالها مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته است، با زینپ، وکیلی که علامتش را از پنجره اتاق بیمارستان میبیند، تماس میگیرد. نامه ای می دهد که بعد از مرگش باز شود. وصیت نامه زینب همین نامه است. این واقعی است ...
خلاصه داستان: داستان کیلیچ و الا از زمانی شروع شد که آنها فقط دو کودک کوچک بودند. عشق برای آنها راه طولانی بود. اما در گذشته برخی داستان ها ناتمام مانده اند، نه به این دلیل که حرفی برای گفتن ندارند. ناقص بود زیرا خطوط گم شده و عکس های گم شده آن در انتظار تکمیل بودند. حالا آیا این قلب های بی گناه خواهند توانست این داستان عاشقانه پر از زندگی را با همان هیجان بازنویسی کنند؟